آیراآیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ماه تی تی ...

رنگ بازی

یه روز که خیلی شیطونی میکردی و نمیذاشتی کارام رو بکنم بساط رنگ واست پهن کردم تا سرت گرم بشه .. وقتی برگشتم دیدم  مثل اینکه نقاشی رو سر و صورتت رو بیشتر دوست داشتی .الهی فاطمه فدات شه نفسم. ...
27 بهمن 1393

دوسالگی

عزیز دردونه ی من تولدت مبارک  چقدر خوب شد که به دنیا  اومدی و چقدر خوب شدکه دنیای من ومهدی شدی .. الان که دوسالته کامل حرف میزنی و همه چی میگی به حرف " س"  میگی "ح" ،مثلا میگی: هلام حوبی هلامتی(یعنی سلام خوبی سلامتی) وقتی خوابت میاد میگی مامان قصه بوگو   اولین مکالمه ی کامل تلفنی تو با بابا مهدی: بابا:سلام بابا جون خوبی؟ آیرا:هلام بابا حوبم بابا:چیکار میکنی بابا آیرا:بوته حوردم(یعنی تخم مرغ خوردم) بابا:چی بخرم واست بابایی؟ آیرا:به به بخل بشتنی بخل(بستنی بخر) بابا:مامانت کجاس؟ آیرا : اوه هس(به ترکی  او یعنی خونه) بابا:گوشی میدی به مامان آیرا:مامان ب...
27 بهمن 1393

مادربزرگ

سلام دخترکم 7بهمن بود یک روز قبل از تولدت کیک خشگل سفارش داده بودم واست دو دست لباس خیلی ناز واست دوختم و بردمت آتلیه .. اما .. 7بهمن توی شهر غربت خبر از دست دادن مادر بزرگم رو بهم دادند  وانگاردنیا رو سرم خراب شد .. احساس کردم یه تیکه از زندگیم محو شد و از بین رفت .بیشتر خاطرات خوب کودکی من به مادربزرگم گره خورده بود مادربزرگم، دلم واسه قصه ی کچل و کوچکترین دختر پادشاه که هر شب واسمون میگفتی و ما هیجوقت ازش سیر نمیشدیم تنگ شده..  دلم برای حیاط بزرگ خونه ات با درختای توتش   تنگ شده.. دلم واسه نردبونتون  که همیشه منتظر  شیطنت های بچگی ما بود تا یکی از ش بره بالا بره&...
27 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام نفس مامان. میخوام برات از اسمایی بگم که تورو با اونا صدا میزنم. ماه تی تی طلا طلا بلا نفس طلا پریناز فرشته کوچولو گل پری نازگل گل بهار عسل شکر طلا شیرین بانو دختری دختر پری پری گل جوجه ی مامان ... از همه ی این اسمها ماه تی تی طلا رو بیشتر دوست دارم. چون طلا اسمیه که مامانم وقتی بچه بودم منو صدا میزد. و ماه تی تی هم اسمیه که مامانم وقتی کوچولو بودی تو رو صدا میزد. پس ماه تی تی طلا  بهترین اسم واسه تو هست چون پر شده از معصومیت دنیای کودکی من و دنیای کودکی کودک من!!! مادرم مقدس ترین موهبتی که خدا به من عطا فرمود،الهی همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالا سرم باشه. ...
21 دی 1393

تخت جمشید

حدود یه ماه پیش با عمو حمید اینا و خاله طاهره اینا رفتیم تخت جمشید .این اولین دیدار تو وماریا با بنای باشکوه تخت جمشید بود.. تخت جمشید از نمای دور وقتی بهت میگم آیرا ژست بگیر اینجوری دستت رو میزنی به کمرت مثلا ژست گرفتی ماریا:آیرا یه کم برو اونطرف دستت رو به من نزن ای بابا آیرا:ها؟؟ چی گفتی ؟؟ ماریا:هیچی بابا بیخیال  4تا طوطو 4تا طوطو طلوع ماه بر فراز تخت جمشید نمیتونم زیبایی این لحظه رو با عکس براتون توصیف کنم این یکی از زیباترین لحظات زندگیم بود.. ...
14 دی 1393

یاد ایام..

ماه تی تی ، ماه شبهای من ، سلام... امشب بیخوابی زده به سرم طلا بانوی من...  تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بیام وبلاگت و  یه کم باهات حرف بزنم عزیز دردونم از اول تولدت عکسات رو نگاه کردم باورم نمیشه که دوساله شدی مثل چشم بر هم زدن گذشت . ببینن چقد کوچولو بودی دخترم .   الان واسه خودت خانمی شدی ماشاله توی جونت   الهی که دخترم همیبشه دلت شاد باشه و همیشه آرامش داشته باشی ... دوستت دارم به اندازه تمام لحظه های عمرم که گذشت..  گاهی فکر میکنم که اگه همین الان عمرم تموم بشه و خدا بپرسه از این سی سال عمرت چی داری فقط میگم "دخترم آیرا.." تو همه ی بود و نبود من هستی . ...
10 آذر 1393

پاییز با یه دوست خوب..

امروز جمعه 7 آذر 93 بود .روز خوبی بود یه روز قشنگ پاییزی  توی پارک آزادی با ماریا گلی و مامانش... راستی این پالتو خشگل که پوشیدی رو خاله نسرین جون مهربون بافته واست نازگلم.   ممنوم که هر دوتون دقیقا دارید به دوربین من نگاه میگنید!!!! بزار من یه تلفن ضروری دارم الان میام آفرین ماریا دختر خوبی باش و دست منو بگیر تا گم نشی من خودم مواظبتم. خوش به حالشون که دارن آب بازی میکنن.. آخی چقد آفتاب خوبه گرم شدما   ماریا بیا کنار، بیا بریم خوب مگه نمیگم بیا بریم ای بابا مامان جون بدو تا گرفتمش یه عکس دونفره بگیر ازمون الان درمیره ها... میخوای من باهات دوست بشم مت...
7 آذر 1393