آیراآیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ماه تی تی ...

یاد ایام..

1393/9/10 1:13
نویسنده : مامان فاطمه
444 بازدید
اشتراک گذاری

ماه تی تی ، ماه شبهای من ، سلام...

امشب بیخوابی زده به سرم طلا بانوی من...

 تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بیام وبلاگت و  یه کم باهات حرف بزنم

عزیز دردونم از اول تولدت عکسات رو نگاه کردم باورم نمیشه که دوساله شدی مثل چشم بر هم زدن گذشت .

ببینن چقد کوچولو بودی دخترم .

 

الان واسه خودت خانمی شدی ماشاله توی جونت

 

الهی که دخترم همیبشه دلت شاد باشه و همیشه آرامش داشته باشی ...

دوستت دارم به اندازه تمام لحظه های عمرم که گذشت..

 گاهی فکر میکنم که اگه همین الان عمرم تموم بشه و خدا بپرسه از این سی سال عمرت چی داری فقط میگم "دخترم آیرا.."

تو همه ی بود و نبود من هستی .

میدونی آیرا قبلا واسم مهم نبود کی بمیرم ولی الان همیشه دعا میکنم خدا عمرم رو طولانی کنه تا وقتی که تو بزرگ بشی و دستت رو بزارم توی دست یه کسی که عاشقت باشه. که خیالم راحت باشه اگه من نباشم تو کسی رو داری و توی این دنیای برهوت تنها نیستی  ...

 

امشب دلم واسه دوستای مدرسم تنگ شده..

واسه افسانه واسه طاووس .

طاووس که از ما بزرگتر بود و رییس ما بود ،من و افسانه نوچه اش بودیم .زنگای تفریح مارو مجبور میکرد کتابامون رو کنار هم بچینیم توی حیاط تا مثل فرش بشه و اون بشینه روش..

یادش بخیر بزرگترین غم زندگیم این بودکه صبح مدرسم دیر بشه و بعد از آقا معلم برم مدرسه...

وقتی 7 ساله بودم  از مه خیلی میترسیدم میدونی چرا دخترم ؟چون یکی از بچه های کلاس بالایی یه شعر ترکی میخوند که معنیش این بود

مه اومده نمک ببره دختر 7 ساله ببره..

(دومان گلمیش دوز آپارا      7ساله قزه آپارا)

جالب اینه که من وقتی 8 ساله شدم  و مه همه جا رو میگرفت بازم اون دوستم همون شعر رو میخوند با این تفاوت که (دومان گلمیش دوز آپارا      8 ساله قزه آپارا)!!!!!!

و منم انقد کوچولو بودم که باور میکردم  و خیلی مواظب بودم که یه وقت تنها نشم  مه بیاد منو ببره!

یادش بخیر....

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان اسیه
10 آذر 93 2:15
آره فاطمه جان چه زود گذشت بدون اینکه به گذر عمرمون نگاهی کنیم این دو سال رو اینقدر سرگرم بچه ها شدیم که امروز باورمون نمیشه که چطور گذشت... عزیزم ایشالله که همیشه سالم و با استقامت در هر مرحله ی سنی این ناز دختر در کنارش باشی و شاهد خوشبختیش باشی
سمانه
23 آذر 93 16:10
سلام مامان فاطمه راست میگی خیلی زود گذشت انشاله تنشون سالم باش و خدای مهربون پشت و پناهشون