آیراآیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ماه تی تی ...

شیرین زبونی های دوسالگی

انقدر خوشمزه و بانمکی که نمیدونم از کدوم کارت یا کدوم حرفت بگم ماشاله ماشاله خیلی زود حرف زدن رو کامل یاد گرفتی گاهی چیزایی میگی که خودمم تعجب میکنم و میگم از کجا یاد گرفتی این حرفارو خیلی مهربونی تا یه کم احساس کنی ازت ناراحتم دست میندازی دورگردنمو و هی میگی دوس دوس و مدام بوسم میکنی  و میگی "بخشید بخشید" و من دلم میخواد دیر ببخشمت تا بازم منو بوس کنی که ازت سیر نمیشم فرشته ی مامان.. خداروشکر دیگه بد غذا نیستی و مامان ازت خیلی راضیه .ماشاله دیگه همه چی میخوری و همچنان علاقه ی زیادی به بستنی ،پسته  ،انار ،مغز قلم گوسفند،ماست ودوغ داری .. وقتی یکی رو میبینی  قشنگ سلام و احوالپرسی میکنی و خدافظی هم بلدی . ...
12 اسفند 1393

شیرین کاریهای دخترم

اگه گفتین این چیه؟؟؟ این یه سفره رنگینه که آیرا خانوم چیدن!!!!! الهی قربون سلیقه ات برم من.به قول بابا مهدی غوره و جوجه و بادمجون همه جمعند! متکا بدم خدمتتون   ...
11 اسفند 1393

رنگ بازی

یه روز که خیلی شیطونی میکردی و نمیذاشتی کارام رو بکنم بساط رنگ واست پهن کردم تا سرت گرم بشه .. وقتی برگشتم دیدم  مثل اینکه نقاشی رو سر و صورتت رو بیشتر دوست داشتی .الهی فاطمه فدات شه نفسم. ...
27 بهمن 1393

دوسالگی

عزیز دردونه ی من تولدت مبارک  چقدر خوب شد که به دنیا  اومدی و چقدر خوب شدکه دنیای من ومهدی شدی .. الان که دوسالته کامل حرف میزنی و همه چی میگی به حرف " س"  میگی "ح" ،مثلا میگی: هلام حوبی هلامتی(یعنی سلام خوبی سلامتی) وقتی خوابت میاد میگی مامان قصه بوگو   اولین مکالمه ی کامل تلفنی تو با بابا مهدی: بابا:سلام بابا جون خوبی؟ آیرا:هلام بابا حوبم بابا:چیکار میکنی بابا آیرا:بوته حوردم(یعنی تخم مرغ خوردم) بابا:چی بخرم واست بابایی؟ آیرا:به به بخل بشتنی بخل(بستنی بخر) بابا:مامانت کجاس؟ آیرا : اوه هس(به ترکی  او یعنی خونه) بابا:گوشی میدی به مامان آیرا:مامان ب...
27 بهمن 1393

مادربزرگ

سلام دخترکم 7بهمن بود یک روز قبل از تولدت کیک خشگل سفارش داده بودم واست دو دست لباس خیلی ناز واست دوختم و بردمت آتلیه .. اما .. 7بهمن توی شهر غربت خبر از دست دادن مادر بزرگم رو بهم دادند  وانگاردنیا رو سرم خراب شد .. احساس کردم یه تیکه از زندگیم محو شد و از بین رفت .بیشتر خاطرات خوب کودکی من به مادربزرگم گره خورده بود مادربزرگم، دلم واسه قصه ی کچل و کوچکترین دختر پادشاه که هر شب واسمون میگفتی و ما هیجوقت ازش سیر نمیشدیم تنگ شده..  دلم برای حیاط بزرگ خونه ات با درختای توتش   تنگ شده.. دلم واسه نردبونتون  که همیشه منتظر  شیطنت های بچگی ما بود تا یکی از ش بره بالا بره&...
27 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام نفس مامان. میخوام برات از اسمایی بگم که تورو با اونا صدا میزنم. ماه تی تی طلا طلا بلا نفس طلا پریناز فرشته کوچولو گل پری نازگل گل بهار عسل شکر طلا شیرین بانو دختری دختر پری پری گل جوجه ی مامان ... از همه ی این اسمها ماه تی تی طلا رو بیشتر دوست دارم. چون طلا اسمیه که مامانم وقتی بچه بودم منو صدا میزد. و ماه تی تی هم اسمیه که مامانم وقتی کوچولو بودی تو رو صدا میزد. پس ماه تی تی طلا  بهترین اسم واسه تو هست چون پر شده از معصومیت دنیای کودکی من و دنیای کودکی کودک من!!! مادرم مقدس ترین موهبتی که خدا به من عطا فرمود،الهی همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالا سرم باشه. ...
21 دی 1393

تخت جمشید

حدود یه ماه پیش با عمو حمید اینا و خاله طاهره اینا رفتیم تخت جمشید .این اولین دیدار تو وماریا با بنای باشکوه تخت جمشید بود.. تخت جمشید از نمای دور وقتی بهت میگم آیرا ژست بگیر اینجوری دستت رو میزنی به کمرت مثلا ژست گرفتی ماریا:آیرا یه کم برو اونطرف دستت رو به من نزن ای بابا آیرا:ها؟؟ چی گفتی ؟؟ ماریا:هیچی بابا بیخیال  4تا طوطو 4تا طوطو طلوع ماه بر فراز تخت جمشید نمیتونم زیبایی این لحظه رو با عکس براتون توصیف کنم این یکی از زیباترین لحظات زندگیم بود.. ...
14 دی 1393