آیراآیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ماه تی تی ...

من...

آیرا جان نازدخترکم  دلم نمیخواد برات از ناامیدی هام از دلتنگی هام ، از غصه هام بگم.. ولی گاهی دیگه کم میارم... گاهی دلم انقدر از این دنیاو آدماش میگیره که ذیگه دلم نمیخواد پیششون باشم دلم میخوادبرم  یه دنیای دیگه.یه جایی که توش دروغ نباشه غم نباشه دلتنگی نباشه .. وقتی سیر میشم از زنده بودن ،فکر کردن به لبخند تو  و چشمای مهربون بابا مهدی  دوباره امید رو بهم برمیگردونه .. تو وبابا همه ی زندگی فاطمه هستید... منو ببخش دخترم اگه مادر خوبی نبودم ... منو ببخش مهدی جان اگه برات فاطمه نبودم...
12 اسفند 1392

تولد تولد تولدت مبارک...

هدیه بهشتی من آیرا تولدت مبارک نازگلکم.  خدایا ممنونم که یه گل از بهشتت رو به من و  مهدی هدیه دادی یک ساله که زندگیمون پر از عطر خوش این گل بهشتیه خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت .. به خاطر سلامتی دخترم..   یک سال از زندگی قشنگت گذشت دخترکم ... هیچوقت یادم نمیره روزی که به دنیا اومد ی یه حسی داشتم که هیچوقت هیچوقت تجربش نکرده بودم یه آرامش عجیب انقدر آروم بودم که احساس میکردم همه دنیا پرشده از آرامش...  انگار تازه متولد شده بودم دلم پر شده بود از حضور خدا... شاید باورت نشه ولی فرشته هارو حس میکردم که دور تو میچرخیدن ...   ( آیرا جان مامانی ببخش تقریبا همه عکسهای کیک تولدت ناخواسته حذف ...
1 اسفند 1392

یک سالگی..

کارهایی که میتونی انجام بدی .. وقتی کسی سرفه میکنه سعی میکنی اداش رودر بیاری وقتی کسی عطسه میکنی میترسی تشنه که میشی کف دستات رو میزنی به دهنت تا کسی بغلت میکنه فکر میکنی میخواد ببردت بیرون سریع با بقیه بای بای میکنی به شدت دوغ دوست داری خیارشور ،سالاد ،قره قوروت،ترشی...وخلاصه همه چیزهای ترش رودوس داری(درست مثل مامان فاطمه)   عاشق اینی که یه کاسه ماست بدم بهت بکشی به سر وصورتت چندروزی هست که یاد گرفتی چشمک بزنی (بابا مهدی یادت داده)     وقتی کسی نماز میخونه وسجده میره میری سوارش میشی بیچاره خاله چه نمازی میخونه!     دخترم هر جا تسبیح ...
28 بهمن 1392

جا خوش کردیا..

  آیرا خانم که توی کالسکه نی نی خاله نسرین جا خوش کرده...(نی نی خاله ایشالا 3ماه دیگه میاد پیشمون)       اینم یه عکس از آیرا که تابستون گرفتم..اینجا آیرا گلی کوچولوتر بوده ..     ...
28 بهمن 1392

من وکلاه...

امروز با هم رفتیم گلخونه دایی جون که تازه چند روزه کاراش تموم شده و آماده شده . تو اونجا رو دوست داشتی و میخواستی بشینی توی خاکها و بازی کنی.این اولین تجربه تو از نشستن روی خاک و خاک بازی بود.البته مامان مواظب بود شما خاک نخوری! الانم گیر دادی به کلاه خاله طاهره و میخوای اونو بزاری سرت     ای وای چرا همه جا تاریک شد! بالاخره موفق شدم هورا.. ...
26 بهمن 1392

برف

  وای نازگل اینم اولین برف زندگیت  عجب برفی بود مامان.. نه که ما برف ندیده باشیما! راستی اولین برف زندگیت 11دی ماه بارید..         آخه گلوله برف کوچولو جا قحطی بود دقیقا از جلو دماغ آیرا رد شدی!       ...
28 دی 1392